نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

روز کم شانسی ما

  سلام دختر مامانی عزیز دلم این چندر روز حسابی سرم شلوغ بود و شما از سر دندون در آوردنت حسابی غرغر کردی و نذاشتی مامان به هیچ کاری درست و حسابی برسه مامانی اون روز که رفتیم عروسی از صبح بد شانسی آوردیم اول شما دستت رو کردی تو کاسه فرنی و دستت کمی سوخت بعد گردنبند منو پاره کردی غروبم گوشوارم رو شکستی بعد موقع رفتن به عروسی رفتیم دنبال مامان جون اینا که ماشین خورد به تیر چراغ برق و بابایی 30 هزار تومن فرداش پیاده شد و خرج ماشین کرد بعد موقع پیاده شدن گوشه چشم مامان دوبار محکم خورد به تیزی و در ماشین و چشمم زخم شد و فرداش هم دیدم گوشه انگشت کوچولوت زخم شده و خلاصه روز بدی بود و عروسی هم بد نبود شما کلی نی نای نی نای کردی و دس دسی ...
15 تير 1390

ماجراهای دندون درآوردن دخترم و اندر حکایت لباس چی بپوشم های مامانی

مامان قربونت بشه دو روزه دوباره بدنت گرمه و همش گریه و بی قراری میکنی کم غذا شدی و همش لثه های کوچولوت رو میخارونی و دستت رو میخوری با هیچ چیز سرگرم نمیشی قربونت برم انشالله زودتر دندونهای کوچولوت در بیان راحت بشی مامانی نمیدونی چقدر غصه میخورم برات آخه خیلی سخته ما که آدم بزرگیم دندونمون در میگره کلی درد میکشیم اون وقت تو چی میکشی مامانت بمیره الهی مامان قربونت بره نمیدونم دیگه چکار کنم الان دوباره خوابوندمت تا شب که بریم عروسی اذیت نکنی نمیدونم لباس چی تنت کنم سارافون لی تو یا شلوار پیش بندی تو یا پیراهن سورمه شایدم تاب شلوارک کش دوزی شده ات رو تو چی میگی نمیدونم آخه همه کفشهاتم صورتین نمیشه ست کنم با لباسهات مامانی منم چاق شد...
12 تير 1390

اسباب بازی جدید نازنین زهرا

    نازنین زهرای مامان سلام عزیزم گلم اینم جدیدترین و مورد علاقه ترین اسباب بازی شما     نازگلی در حال کشف لباسشویی با خودش میگه: این به داره یا ددر داره نمیدونم فکر کنم باید برم توش تا بفهم   نمیدونم با سر برم یا با پا ؟ فکر کنم باید اینجوری برم توش       حالا فهمیدم نه به داره نه ددر این آب بازی داره مامان بیا منو بشور مامانی کمک نجاتم بده      حالا بذار تو آینه ببینم تمیز شدم یا نه       وای مامانی کجا بودی ترسیدم (بعد ده دقیقه منو دیدی جا خوردی آخه نفهمیدی من درت آوردم باهوش مامان )   مامانی ب...
12 تير 1390

امروز ما ....

سلام خاتون مامان عزیز دلم امروز با هم دیگه حموم کردیم عروسک بازی کردیم بستنی خوردیم تاب بازی کردیم و کتاب داستان خوندیم تا بابایی از سر کار اومد ناهار عدس پلو با تن داشتیم و برا شما سوپ . بابایی که اومد یه عالمه خوراکی خوشمزه آورد برامون و بعد ناهر خوردیم شما و بابایی لالا کردید منم به کارهام رسیدم و یکم اینترنت گردی کردم تا بیدار شدید و بازی کردی و به خوردی موز خوردی و سوپ و بیسکوییت و لوبیا چشم بلبلی که خاله نسرین زحمت کشیده بودند از دزفول آورده بودند چه با ولع خوردی نوش جونت شبم بابایی شام نیمرو درست کرد شما هم کمی خوردی راستی مامانی میدونستی تنها غذایی که مامانی اصلا بلد نیست درست کنه نیمروئه و بابایی زحمت درست کردنشو میکشه ال...
12 تير 1390

عکسهای دختر نازم

عشق مامانی و بابایی میدونستی چقدر عاشقتیم قربونت برم الهی دوست داریم یه دنیا نه هزار هزار تا دنیا               ...
11 تير 1390

یک روز پر از ددر و مهمونی

سلام دختر نازم امروز از صبح مشغول ددر بودیم صبح آقاجون زنگ زد بابا سعید بره کمکشون کولر جدیدشون رو ببرند بالا پشت بوم و گفت بهمون چلو کباب با اعمال شاقه میده بابایی رفت خونه آقاجون و بعد اینکه کولر رو درست کردند اومد دنبال ما و رفتیم ظهر ناهار خوردیم و آقاجون سوپم خریده بود و شما خوردی و یکمی هم اوردیم برا عصرونه وقتی اومدیم خونه دیدیم خاله نسرین بابایی از دزفول اومدند و ما با زنگ زنگ کردنمون از خواب بیدارشون کردیم . یکمی نشستیم پیششون و اومدیم پایین شما لالا کنی بعد خاله و دخترهای گلش و پسر نازش محمد امین اومدند پایین و زحمت کشیده بودند برا مامانی یه پارچه خوشکل خریده بودند و بعد با هم شله زرد خوردیم و محمد امین با کامپوتر بازی کرد و بعد رف...
10 تير 1390

نازگل دیگه خانمی شده برا خودش

  سلام عروسکم مامانی فدات بشه الان طبق معمول بابایی شما رو لالا کرده مامان دیروز اینترنت نداشتم وقتم نداشتم برات بنویسم برا همین الان مینویسم خانم گلی دیروز مامان جون (مامان مامان )روضه داشت قبل ظهر تا بابا رفت ددر و بیاد ناهار بخوایم بخوریم بردمت حمام ناهار ماکارانی پختم برا شما هم کته با گوشت درست کردم توشم ماکارانی فرمی ریختم که خوشمزه و خوکشل شده بود ما هم ظهر که بابایی رفت سر کار رفتیم خونه مامان جون خاله زهرا کوفته برنجی درست کرده بود خوردیم و مامان جون شله زردش رو پخته بود و با خاله زهرا و خاله مریم و مامان جون کشیدیم و تزیین کردیم شما هم نمیخوابیدی من ناچار اومدم از خونه گهوارت رو آوردم خونه مامان جون با کمک خاله ...
9 تير 1390